ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!
چه لبخند سبزه ی بامزه ای، با دختران جوان و بیدمشکی شیرین. با دیدن دستگاه یک پسر، اوکی این دختر را به او می دهم. گاهی اوقات یک دختر و یک پسر زیبا وجود دارد که بدون دیک، بدون صورت، بدون بدن است. اینجا یک زوج خوب هستند، برای آنها خوب است. شما باید در بیدمشک او تقدیر داشته باشید، اما او را با شهد خود مست کنید. ظاهرش خوب نبود، فقط اسپرم بیرون ریخت و به جایی نرسید.
این همان مردی است که من خواهم بود